ماهانماهان، تا این لحظه: 18 سال و 9 روز سن داره

ماهان عشق زندگی مامان و بابا

روزی که پسرم مرد شد

ماهان نازنینم نوبتی هم که باشه نوبت مرد شدنته قربونت برم من و بابایی قصد داشتیم وقتی به دنیا اومدی شما رو همون بیمارستان ختنه کنیم ولی وقتی به دنیا اومدی اینقدر ناز ومظلوم بودی که دلمون نیومد جیگرم به همین خاطر پیش خودمون گفتیم بهتره که اول نافت بیوفته ویه خورده جون بگیری بعد ببریمت واسه ختنه بالاخره نازدونه مامان 28 روزت که بود من و خاله محبوبه جون وبابا ساعت 8 شب بردیمت مطب دکتر علی باقری تا شما رو ......... بله دیگه بله من حسابی ترسیده بودم و بغض گلوم رو گرفته بود ولی جرات نمی کردم گریه کنم بابایی هم همش راه میرفت ودلهره داشت وقتی همه مراجعین رفتن بالاخره نوبت ما شد دیگه دل تو دلم نبود هزار بار پشیمون شدم و به خاله محبوبه گفتم برگر...
26 تير 1391

دل درد های شبانه ماهان مامان

هی وای من از کجاش برات تعریف کنم پسرکم هنوز ٣٥ روزت نشده بود که گریه های شبانت شروع شد وقتی دل درد میگرفتی دیگه با هیچی آروم نمیشدی قربونت برم از دل درد به خودت میپیچیدی و مامان هیچ کاری برات نمیتونست بکنه و دلم برات کباب میشد و من هم پا به پات گریه میکردم  آخه طاقت درد کشیدن وگریه هات رو نداشتم جیگرم  هرچی دکتر بردمت و داروهایی که برات تجویز می کردن هیچ کدوم فایده نداشت هر چقدر خودم توی تغذیه ام رعایت میکردم بازم نشد هرشب ساعت ٢ صبح از خواب با گریه بیدار میشدی و فقط روی پای مامان وبابا و آروم میشدی  من وبابایی هم نوبتیش کرده بودیم ١ ساعت بابا ١ ساعت مامان بابایی طفلک صبح ها که میخواست بره سر کار با کله راه میرفت از شدت خ...
25 تير 1391