روزی که پسرم مرد شد
ماهان نازنینم نوبتی هم که باشه نوبت مرد شدنته قربونت برم من و بابایی قصد داشتیم وقتی به دنیا اومدی شما رو همون بیمارستان ختنه کنیم ولی وقتی به دنیا اومدی اینقدر ناز ومظلوم بودی که دلمون نیومد جیگرم به همین خاطر پیش خودمون گفتیم بهتره که اول نافت بیوفته ویه خورده جون بگیری بعد ببریمت واسه ختنه بالاخره نازدونه مامان 28 روزت که بود من و خاله محبوبه جون وبابا ساعت 8 شب بردیمت مطب دکتر علی باقری تا شما رو ......... بله دیگه بله من حسابی ترسیده بودم و بغض گلوم رو گرفته بود ولی جرات نمی کردم گریه کنم بابایی هم همش راه میرفت ودلهره داشت وقتی همه مراجعین رفتن بالاخره نوبت ما شد دیگه دل تو دلم نبود هزار بار پشیمون شدم و به خاله محبوبه گفتم برگر...
نویسنده :
مامان و بابا
11:38